بالاتر از سیاهی رنگهای بسیاری است.
مدتی است که هر هفته با دوستان هنرمندم گرد هم میآییم و از موضوعات گوناگون و تجربههای جدیدمان صحبت میکنیم. گفتگوهایمان اغلب به موضوعاتی مانند تاریخ هنر، متدهای نقاشی، دیدگاههای هنرمندان متفاوت و… اختصاص دارد.
یک روز یکی از دوستانم خاطرهای از برگزاری اولین نمایشگاهش تعریف کرد، گویا تمام آثارش در آن نمایشگاه سیاهوسفید بوده است و مخاطبی در حین بازدید آثار به او گفته چرا در کارهایتان رنگ وجود ندارد؟
دوست نقاش ما با غرور برایمان تعریف کرد که در پاسخ به مخاطبم گفتم که فضای تیره و سیاه برای عموم مردم قابلفهم نیست و این نوع فضا وزن دیگری دارد که در وصف نمیگنجد.
با شنیدن این خاطره داستان عِمران صَلاحی برایم تداعی شد:
بالاتر از سیاهی:
رنگ سیاه به نقاش گفت: بالاتر از سیاهی رنگی نیست، همه چیز را سیاه بکش. رنگهای دیگر را روی بوم راه نده.
نقاش گفت: شب را میتوانم سیاه بکشم، اما درخت و گل و آفتاب را چهکار کنم؟
رنگ سیاه گفت: آنها را هم سیاه بکش. آدم باید یا رومی روم باشد. یا زنگی زنگ.
نقاش گفت من اگر شیر را سیاه بکشم، خیال میکنند قیر است. آیا به نظر شما صحیح است که مادری توی شیشهی شیر بچهاش قیر بریزد.
رنگ سیاه گفت: چه اشکالی دارد، کار نشد ندارد.
نقاش گفت: من چهطور میتوانم گل مریم را سیاه بکشم.
رنگ سیاه گفت: از گلفروشیها یاد بگیر که گلها را با جوهر به هر رنگی که بخواهند، درمیآورند.
نقاش گفت: قشنگی رنگینکمان به رنگارنگ بودن آن است.
رنگ سیاه گفت: ایکاش میشد از نردبان ماشین آتشنشانی بالا رفت و رنگینکمان را هم رنگ سیاه زد.
نقاش گفت: اگر رنگهای زرد و آبی با همپیوند زندگی نبندند، رنگ سبز متولد نمیشود.
رنگ سیاه گفت مرغ یک پا دارد.
نقاش گفت: تازه تو خودت هم شخصیت مستقلی نداری و از ترکیب رنگهای سرخ و آبی پیدا شدهای.
رنگ سیاه گفت: رنگ سرخ و آبی سگ کی باشند؟
رنگهای سرخ و آبی با شنیدن این حرف، خیلی ناراحت شدند و به هم گفتند: «عجب بیچشم و روست. بیا برگردیم بهجای اول خودمان.» رنگهای سرخ و آبی از هم جدا شدند و رنگ سیاه از بین رفت.
برداشت شما از این موضوع چیست؟
راستی شما بیشتر فضای کارهایتان رنگی است یا سیاهوسفید؟
آخرین دیدگاهها