همیشه از تأثیر ادبیات بر روی نقاشی بهعنوان یکی از مهمترین شاخه از مبانی هنرهای تجسمی صحبتهای زیادی به میان آمده و در این باره شاهکارهای هنری بینظیری مصور شده که نمونههای شاخص آن شاهنامه فردوسی، مخزنالاسرار نظامی است.
نگارگران ایرانی با الهام از شعر شاعران به نقشآفرینی پرداخته و نگارههایی توأم با اشعار توصیفی شعرا خلق کردهاند و با بهکارگیری خط زیبای فارسی و نقوش و رنگهای دلپذیر آثار بدیع به وجود آورده است.
اما از تأثیری که نقاشی بر ادبیات گذاشته، کمتر صحبت شده است.
امروز در حین جستجو در مورد مبانی هنرهای تجسمی به موضوع جدیدی دربارهی اصطلاحات و واژههای هنر نقاشی در اشعار شاعران برخوردم و به نظرم رسید که صحبتکردن در این باره میتواند به غنای بهترِ ایدههای بصری کمک کند.
یکی از جلوههای حضور و تأثیر نقاشی در ادبیات فارسی، استفادهی شاعران و نویسندگان از اصطلاحات و واژههای هنر نقاشی نظیرِ نقش، نقاش، نقش بستن، نقشبند و ترکیبهایی نظیر نقشِ خیال، نقش انگاره، نگاره، نگارخانه، نگار کردن، نگارد است، نقش گرمابه، صورت، صورتگر، صورتگری، صورت بستن (نقش بستن)،صورتنگار، صورت کردن است که منجر به خلقِ شعر و متنهایی باحال و هوایی آشنا و دلنشین برای اهالی هنر است، این موضوع برای من خیلی جالب و الهامبخش است و مشتاق هستم مطلبی جامع تر در این باره گردآوری کنم.
نمونهی ابیات و عباراتی که کلمات و واژههای هنر نقاشی در آنها بهکاررفتهاند:
نقاش وجود اینهمه صورت که بپرداخت
تا نقش ببینی و مصور بپرستی
سعدی، غزلیات
زنقشبند قضا هست امید آن حافظ
که همچو سرو به دستم نگار بازآید
حافظ، غزلیات
عکس آن تصویر و آن کردارها
زد بر این صافی شده دیوارها
مولوی، دفتر اول مثنوی
اهل کاشانم
پیشهام نقاشی است
گاهگاهی قفسی میسازم با رنگ، میفروشم به شما
تا به آواز شقایق که در آن زندانی است
دل تنهاییتان تازه شود.
چه خیالی، چه خیالی، … میدانم
پردهام بیجان است.
خوب میدانم، حوض نقاشی من بی ماهی است.
سهراب سپهری، هشت کتاب
همهی این موارد گواه آن است که هنر کلامی (ادبیات) و هنر تصویری (نقاشی) در طول تاریخِ فرهنگ و تمدن، تا چه حد لازم و ملزوم یکدیگر بودهاند و تأثیراتی مهمی برهم داشتهاند.
شعر و یا متن دیگری با استفاده از واژههای هنر نقاشی به ذهنتان میرسد؟
4 پاسخ
بسیار خوشایند است که رد و رنگ نقاشی را در ادبیات میجویید و به چه نمونههای چشمنوازی نیز اشاره کردید. دیدن نقاشی، مستقیم یا غیر مستقیم، به تخیل نوسینده رنگ و وسعت و عمق میبخشد.
نمونههایی که در ذهن دارم یکی این بیت سعدی است که:
این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود
هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار
و نیز آن رنگشناسی شگرف مولانا:
کی ببینی سرخ و سبز و فور را
تا نبینی پیش ازین سه نور را
لیک چون در رنگ گم شد هوش تو
شد ز نور آن رنگها روپوش تو
چونک شب آن رنگها مستور بود
پس بدیدی دید رنگ از نور بود
نیست دید رنگ بینور برون
همچنین رنگ خیال اندرون
این برون از آفتاب و از سها
واندرون از عکس انوار علا
نور نور چشم خود نور دلست
نور چشم از نور دلها حاصلست
باز نور نور دل نور خداست
کو ز نور عقل و حس پاک و جداست
شب نبد نور و ندیدی رنگها
پس به ضد نور پیدا شد ترا
دیدن نورست آنگه دید رنگ
وین به ضد نور دانی بیدرنگ
رنج و غم را حق پی آن آفرید
تا بدین ضد خوشدلی آید پدید
پس نهانیها بضد پیدا شود
چونک حق را نیست ضد پنهان بود
که نظر پر نور بود آنگه برنگ
ضد به ضد پیدا بود چون روم و زنگ
پس به ضد نور دانستی تو نور
ضد ضد را مینماید در صدور
نور حق را نیست ضدی در وجود
تا به ضد او را توان پیدا نمود
و یا داستان کوتاه «مینیاتورها» از ابوتراب خسروی که به صورت حیرتآوری درآمیختگی نقاشی و ادبیات را با واژهها به تصویر میکشد. به علاوه رمان مشهور چشمهایش بزرگ علوی که ماجرا از ماجرا و معمای چشمهای یک تابلو از استادی فقید آغاز میشود و پیش می.رود
سلام آقای عباسی عزیز،
دوست هنرمند من.
ممنونم بابت ارسال این همه منابع ارزشمند از واژگان نقاشی در گنجینهی ادبیات فارسی.
همهی این موارد را یادداشت کردم و در پست منعکس خواهم کرد.
ممنونم
🌸🌸🌸
سلام بر شما خانم جویندۀ، دوست هنرمند و عزیز.
خواهش میکنم. لطف شماست.
باز اگر چیزی به ذهنم رسید میفرستم.
ممنونم
لطف شماست.
🌸🌸🌸